ஜ برای نی نی ناز ما که قراره بیاد پیش مامان و بابا ஜ

پسر قشنگم خوش اومدی

1393/10/13 23:50
نویسنده : مامان حمیده
279 بازدید
اشتراک گذاری

زندگی من

امروز با عمه جونی قرار گذاشتیم بریم سونوگرافی تا ببینیم دخملی یا پسر و هم اینکه در سلامتی کامل به سر می بری.هو چشمکالبته پنج شنبه گذشته خودم برای آزمایش غربالگری دوم رفته بودم و مسئول آزمایشگاه گفته بود به محض اینکه جواب سونو رو گرفتیدکپیشو شنبه حتما بیارید.دل تو دلم نبود بابت اینکه دکترم سونو و آزمایش رو هفته پیش نوشته بود ولی چشمت روز بد نبینه آنفولانزای شدیدی گرفتم در حدی که تا سه روز سرکار نرفتم و تو تب هم داشتم میسوختم. دیگه اینقد بابایی پاشویم داد و با هندوانه و خاک شیرو دوش آب ولرم وغذاهای خوشمزه مامان جونیها بهتر شدم.تو این مدت هم تو خیلی ناآروم بودی و من هم بیشتر از خودم نگران تو بودم. به خاطر همین نتونستم برای غربالگری دوم طبق تاریخی که دکتر نوشته بود برم.

عشق مامانی

روز شنبه ساعت 5:45 دقیقه با بابایی بیدار شدم بعد از خوندن نماز بابایی رفت سرکارو من هم شروع کردم به خوندن سوره یس،والعصر،قدر،کوثر،آیت الکرسی مطابق هر روز صبح،بعدشم خوردن صبونه و سمنو . عمه جونی مسیج داد دارم میام خونتون تا باهم بریم سونوگرافی. منم گفتم صبونه آماده است بیا ولی چون محمد آقا خونشون بود پیام داد قربونت صبونه می خورم میام. خلاصه ساعت 7:30 داخل سونوگرافی شدیم دیدیم 13 نفر جلوتر از ما هستند اسمم رو نوشتم و منتظر خانم منشی شدیم. تا ساعت 8 که خانم منشی بیاد نزدیک 50 نفر شدیم. با لاخره خانم منشی اومد و به ما گفت ساعت 11:10 اینجا باشیم. خداروشکر سونوگرافی نزدیک خونه بود با عمه جونی رفتیم خونه .به عمه جونی گفتم :شب قبل برخلاف دفعات پیش خواب دیدم دخملی با صورت گرد وسفید،موهای کم و دستهای باز. عمه جونی خندید و گفت:خواب زن برعکس. بعد از کمی استراحت سر ساعت رفتیم سونوگرافی.هنوز سه نفر جلوتر از ما بودن. دیگه طاقت نداشتم ، نزدیک ساعت 12:10 بود که خانم منشی اسمم  رو صدا زد و رفتیم پیش خانم دکتر.بعد از گذاشتن دستگاه، هی شیطون بلایی میکردی و میچرخیدیتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد تا اینکه یدفعه دیدیم پسری تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيدو خانم دکتر هم همینو گفت. عمه جونی هم که از مانیتور پشت پرده داشت می دید بلند زد زیر خنده،قربونت بشم ماشالله بزرگتر شده بودی و دستهای نازو قشنگتم مثل خوابم باز باز بود و تک تک استخوانهاتم میشد بشمری.

شاهزاده دست و دلباز منمحبت

بعدش خانم دکتر گفت: 18 هفته ات شده و از همه نظر خدارو شکر سالمی. بعد از گرفتن جواب رفتیم تو حیاط سونوگرافی شماره بابا رو گرفتم و تا این خبر خوشحال کننده رو بهش بدم بعد از احوال پرسی از خوشحالی نتونستم بهش بگم  گوشی رو دادم عمه جونی تا به بابایی بگه.عمه جونی به بابایی گفته بود حدس میزنی دخمل یا پسر که بابا هم گفته بود پسر آرامعمه جونی هم گفت: درستتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد بعد گوشی رو داد بهم و بابایی که کلی خوشحال شده بود جویای سلامتییت شد و گفت: بابا جون محمد و حاج محمود کیارستمی هم  اونجایند.بعد از صحبت با هردوی آنها و شنیدن تبریکشان ، عمه جونی کپی سونو رو گرفت و باهم رفتیم و به آزمایشگاه دادیم.بعدش عمه جونی چون بابت اومدن زندایی اکرم بابا ازمکه از ناهار دعوت بود خداحافظی کرد و رفت. به مامان جون معصومه و خاله شادی هم که باباجون محمد خبر داده بود تماس گرفتند و تبریک گفتند. غروب بابایی با یه دسته گل قشنگ به خونه اومد که عکسشو گذاشتم .تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيددر ضمن فردای آن روز مژدگانی عمه جونی هم بهش داد.

خدایا

سپاس به خاطر قدرت و عظمتت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)