ஜ برای نی نی ناز ما که قراره بیاد پیش مامان و بابا ஜ

اولین هدایا

پسر قشنگم این دسته گلی که بابایی مهربون وقتی از وجود تو خبردار شد واسه دوتامون گرفت دستش درد نکنه     عشق مامانی و بابایی   اینم عکس اولین لباسهایی که من و بابایی واست خریدیم   ...
20 دی 1393

پسر قشنگم خوش اومدی

زندگی من امروز با عمه جونی قرار گذاشتیم بریم سونوگرافی تا ببینیم دخملی یا پسر و هم اینکه در سلامتی کامل به سر می بری.هو البته پنج شنبه گذشته خودم برای آزمایش غربالگری دوم رفته بودم و مسئول آزمایشگاه گفته بود به محض اینکه جواب سونو رو گرفتیدکپیشو شنبه حتما بیارید.دل تو دلم نبود بابت اینکه دکترم سونو و آزمایش رو هفته پیش نوشته بود ولی چشمت روز بد نبینه آنفولانزای شدیدی گرفتم در حدی که تا سه روز سرکار نرفتم و تو تب هم داشتم میسوختم. دیگه اینقد بابایی پاشویم داد و با هندوانه و خاک شیرو دوش آب ولرم وغذاهای خوشمزه مامان جونیها بهتر شدم.تو این مدت هم تو خیلی ناآروم بودی و من هم بیشتر از خودم نگران تو بودم. به خاطر همین نتونستم برای غربالگ...
13 دی 1393

وروجک مامان و بابا

عزیزدل مامان و بابا امروز سه تایی رفتیم واسه آزمایش و سونوگرافی غربالگری ، ساعت 6:10 از خواب بیدار شدیم،ساعت 7 از خونه زدیم بیرون و ساعت 8 تو آزمایشگاه بودیم. مامانی از ساعت 8:30 دیشب تا اون موقع چیزی نخورده بود غیر از دو سه تا لیوان آب، مسئول آزمایشگاه گفت : اتفاقا باید چیزی بخورید اونم یه خوراکی شیرین،مارو پذیرش کرد و یه قبض همراه آدرس سونوگرافی رو به ما دادو گفت : جواب سونورو که گرفتید بیارید تا داخل پرونده بذاریم و بعد برای دکترتون همراه جواب آزمایش پست کنیم. من و بابایی رفتیم داخل پارکی که تو خ بهشتی بود و صبحونه مفصلی خوردیم . بعدش به خیال اینکه نفر اولی هستیم که وارد سونوگرافی شده ، دیدیم بله 9 نفر جلوتر از ما هستن ساعت 1...
6 آذر 1393

قشنگترین ترانه زندگی ما

نفس مامان امروز 17 آبان 1393 با عمه جونی رفتیم پیش خانم دکتر تا جواب آزمایشها رو بررسی کنه  و هم ببینه بزرگ شدی قودقودکم خدارو شکر همه چیز خوب بود و فسقلی مامان هم ، ماشالله بزرگتر شد ه بودی. تا واسه ناهار بریم خونه مامان جونی سه چهار ساعتی طول کشید. الهی قربونت برم ، خیلی گرسنه و خسته شده بودی تو این مدت که نفسم شدی عاشق میوه ها( علی الخصوص انار) و بستنی قیفی، یه وقتایی هم ترشیجات هستی شیمکوی من راستی یادم رفت مامان امروز برات 3 تا کتاب شعر خرید به نامهای : شعرهای من و مامانم، شعرهای من و بابام و ترانه های دوستی چون این ماه ،ماه تارهای صوتی ترانه زندگیمون ،من و بابایی قرار هر شب واست شعر و ترانه و لالایی بخونیم تا...
17 آبان 1393

صدای قلب ماهی کوچولوی زندگی ما

ماهی کوچولوی مامان امروز 4 آبان 1393 باهم رفتیم سونوگرافی تا هم ازت عکس بگیرم و هم صدای قشنگ ضربان قلبتو بشنوم. شور و هیجان عجیبی داشتم البته با یه کمی استرس چون از ساعت 9 تا 11:30 طول کشید تا نوبتمون بشه. تو این فاصله شروع کردم به خواندن سوره یس چون نفس مامانی عادت داشتی و با خوندنش هر دو تاییمون آرامش میگرفتیم. بعد که نوبتمون شد آقای دکتر تا دستگاه رو گذاشت صدای نفسهات سکوت فضارو شکست باورم نمیشد واسه اطمینان قلبم پرسیدم آقای دکتر ضربان داره؟ خندید و گفت: پس این صدای چیه!  شادی وصف ناپذیری تموم وجودمو گرفت . ماهی کوچولوی من ، داشتی تو دل مامان شنا میکردی.آقای دکتر عکس قشنگتو بهم داد و گفت تا الان 7 هفته ات شده عشقممم...
4 آبان 1393

خوش آمدی

سلام خوشگل خاله! به دنیای ما خوش آمدی. این وبلاگ را برات یادگاری درست کردم که مامان حمیده شروع کنه به نوشتن و خاطرات قشنگت را بنویسه. از آمدنت خیلی خوشحالم و امیدوارم همیشه سلامت باشی.   ...
30 مهر 1393

در کنارم زندگی آغاز کن

عاقبت در یک شب از شب های دور کودک من پا به دنیا می نهد   آن زمان بر من خدای مهربان نام شور انگیز مادر می نهد بینمش روزی که طفلم همچو گل در میان بسترش خوابیده است بوی او چون عطر پیک یاس ها   در مشام جان من پیچیده است   پیکرش را می فشارم در برم گویمش چشمان خود را باز کن همچو عشق پاک من جاوید باش در کنارم زندگی آغاز کن... ...
30 مهر 1393
1